شهریار و شعری برای کودکان
شهریار ، شاعر بلند آوازه و پر افتخار ایران است
بیشتر مردم او را با شعر مشهور « علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را » می شناسند
خیلی از مردم نمی دانند که او داستان منظومی در دیوانش دارد که نمی دانم آن را برای کودکان گفته یا نه
ولی برای کودکان بسیار جذاب و مفید است
شهریار حکایت قدیمی « سه گاو » را به نظم کشیده است
من این حکایت سودمند را با تلفیق شعرهای شهریار تقدیم شما عزیزان می کنم :
در بیشه ای سه گاو زندگی می کردند . آن ها با هم دوست و همیار و همدل بودند
سه تن گاو زرد و سفید و سیاه چراگاهشان بود و آرامگاه
همیشه به هم شاخشان بود جفت که خوب است با چشم بیدار خفت
شیری در آن منطقه به این سه گاو ، طمع کرد و تنها راه چاره را در این دید که بین سه گاو تفرقه بیندازد
به شش شاخ جنگی که دارد مصاف؟ مگر در صف دشمن افتدشکاف
شیر نزد گاو سیاه و زرد آمد و گفت :
به زرد و سیه گفت : کین بد سفید مضر است و هرگز نیفتد مفید
زننده است و جلب نظر می کند سعایت به هر گذر می کند
و کم کم آن دو را خام کرد و آن دو گاو ، گاو سفید را از خود راندند و شیر هم او را مخفیانه بلعید
دو روز بعد شیر ، نزد گاو سیاه آمد و گفت :
شنیدم که کرده زن گرگ هار به ماهیچه ی گاو زردی ویار!
زِ هَر سمت گرگان به خیز اندرند مبادا به این سمت روی آورند
آن قدر گفت و گفت که گاو سیاه خام شد و گاو زرد را از خود راند
و شیر هم او را مثل گاو سفید پوزخند زنان بلعید
دو روز بعد شیر با خیال آسوده سراغ گاو سیاه آمد و بدون نیاز به نقشه و نیرنگ او را به چنگ گرفت!
به چنگال درنده گاو سیاه به هوش آمد از غفلت و اشتباه
ولیکن درآن دم چه حاصل تلاش همگی گفت با ناله ی دلخراش :
« نه امروز شیرم به خون در کشید که روز خیانت به گاو سفید »